آيات اخلاق در سيماى حسينى(ع)

پدیدآورعباس کوثری

نشریهفرهنگ کوثر

شماره نشریه51

تاریخ انتشار1388/10/13

منبع مقاله

share 2386 بازدید
آيات اخلاق در سيماى حسينى(ع)

عباس کوثري

به حسن خلق و وفا, كس به يار ما نرسد
ترا در اين سخن, انكار كارما نرسد
اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده اند
كسى به حسن و ملاحت, به يارما نرسد
هزار نقد به بازار كائنات آرند
يكى به سكه صاحب عيار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكى
به دلپذيرى نقش نگار ما نرسد
بسوخت ((حافظ)) و ترسم كه شرح قصه او
به سمع پادشه كامكار ما نرسد
زيبايى هاى صفاتش دلربا و روح نواز است و نگاه و رفتارش ظهور آيات حق, و مكارم اخلاقش تجلى بخش فلسفه بعثت پيامبر(ص) است كه فرمود: ((بعثت لاتمم مكارم الاخلاق))(1) عصمت و قداست او در آيه تطهير با جلوه اى پرفروغ انعكاس يافته و برعشق الهى و ايثار او كريمه (ويطعمون الطعام على حبه) شاهد و گواه است. زيبايى و جمال روح و اعتدال جسمانى اش با نام حسين عليه السلام شكوهى افزون يافته است; زيرا كه ((حسين)) يعنى زيبايى و براساس روايت, نامى است كه خداوند آن را برايش برگزيده است. او چنان است كه خود فرمود:
سبقت العالمين الى المعالى;
بحسن خليقه و علو همه
و لاح بحكمتى نورالهدى فى
ليال فى الضلاله مدلهمه
يريد الجاهدون ليطفئوه
و يإبى الله الا ان يتمه(2)
با اخلاق نيك و همت بلند, از همه جهانيان به قله هاى فضيلت پيشى گرفتم و با حكمت من, نور هدايت در شب هاى تاريك و ديجور گمراهى درخشيد. منكران مى خواهند اين نور را خاموش كنند; ولى خداوند نخواسته كه اين نور خاموش شود.
اكنون جلوه هاى آيات الهى را در چهره پرفروغش مرور مى نماييم و نظاره گر پرتوى از شكوهمندى زيبايى هاى اخلاقى اش مى گرديم.

1. همنشينى با تهى دستان

قرآن, تقوا را معيار ارزشمندى و كرامت انسان ها را در برخوردارى هرچه بيشتر از آن مى داند و با انديشه اصالت قدرت و ثروت, مبارزه گرده و آن را در نظام ارزشى خويش ملغى ساخته است. قرآن كريم مى فرمايد:
(واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوه والعشى يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينه الحيوه الدنيا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هويه و كان امره فرطا)(3) با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و شام مى خوانند و تنها رضاى او را مى طلبند. و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا, چشمان خود را از آنها برمگير و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم. اطاعت مكن; همان ها كه از هواى نفس پيروى كردند و كارهايشان افراطى است.
مفسران در شإن نزول آيه, نوشته اند كه:
عده اى از ثروتمندان مغرور به حضور پيامبر(ص) رسيدند و در حالى كه به ((اصحاب صفه)) و تهى دستان پاك سيرت همانند سلمان, ابوذر, عمار و صهيب اشاره مى كردند, گفتند:
اگر تو در بالاى مجلس بنشينى و اين گونه افراد را كه بدنى بدبو و جامه هايى پشمينه برتن دارند, از خود دور كنى با تو همراه خواهيم شد و به سخنانت گوش خواهيم داد. تنها وجود اين افراد است كه مانعى عمده براى حضور ما در مجلس شما شده است.
در اين زمان آيه فوق نازل شد و جايگاه متعالى صفه نشينان تهى دست را كه قلبى مالامال از عشق و اخلاص داشتند, بيان داشت. پس از آن پيامبر(ص) به جست وجوى آنان برخاست و در حالى كه آنان را در آخر مسجد يافت, فرمود:
((الحمدلله الذى لم يمتنى حتى امرنى ان اصبر نفسى مع رجال من امتى معكم المحيا و معكم الممات(4); حمد خدا را كه مرا نميراند تا اين كه به من دستور داد با شما باشم. زندگى ام باشما و مردنم نيز با شما خواهد بود.))
گذشتگان اين مستكبران نيز همين ايراد را با نوح پيامبر عليه السلام در ميان گذاشتند كه قرآن مى فرمايد:
((اشراف كافر قومش (در پاسخ نوح) گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند, جز گروهى پست و ساده لوح مشاهده نمى كنيم و براى شما فضيلتى نسبت به خود نمى بينيم; بلكه شما را دروغگو تصور مى كنيم)).
سپس قرآن كريم پاسخ نوح عليه السلام را بيان مى كند و مى فرمايد:
(و ما انا بطارد الذين آمنوا انهم ملاقوا ربهم)(5)
من آنها را كه ايمان آورده اند, از خود دور نمى كنم, چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد. (اگر آنها را از خود برانم, در دادگاه قيامت خصم من خواهند بود.)
در راستاى همين تفكر مادى جمعى از بنى اسرائيل پس از برگزيده شدن طالوت به فرماندهى, گفتند: چگونه او بر ما حكومت كند با اين كه ما از او شايسته تريم و او ثروت زيادى ندارد؟! قرآن كريم پاسخ اشموئيل پيامبر عليه السلام را اين چنين بيان مى دارد: (قال ان الله اصطفيه عليكم و زاده بسطه فى العلم و الجسم)(6)
گفت: خداوند او را بر شما برگزيده و او را در علم و (قدرت) جسم, وسعت بخشيده است.
با دقت در سيره اخلاقى ابى عبدالله عليه السلام نيز همين جلوه هاى متعالى و مفاهيم بلند را مشاهده مى كنيم كه دو نمونه از آن ذكر مى شود:
الف) انسان هاى وارسته از هر طبقه و نژاد, گرد هم آمده اند تا عاشقانه ترين نظام عزت وكرامت انسانى را در كربلا تجسم بخشند. يكى از آنها ((جون)) است كه قبلا غلام ابى ذرغفارى بوده است. با گوهر محبت و ولايت در كربلا حضور يافته است و بى اعتنا به تحقير دنياگرايان, عزت خويش را در همراهى سيدالشهدا عليه السلام ديده است.
هريك از ياران ابى عبدالله عليه السلام به سوى نبرد حركت مى كند و مدتى نمى گذرد كه بدنش نقش زمين مى شود و به ملكوت اعلى پر مى كشد. او نيز خود را آماده مى كند تا در صف بلاجويان دشت كربلا قرار بگيرد; پس به حضور امام حسين عليه السلام مى رسد و مى گويد:
بدنم بدبو و رنگم سياه و بى بهره از نسب و قبيله هستم; اما شوق بهشت, بى تابم كرده است. پس بهشت را ارزانى من دار تا بوى بدنم خوش و حسب و نسب من شرافت يابد و صورت من سفيد گردد. به خدا سوگند! از شما جدا نخواهم شد تا خون من با خون پاك شما مخلوط گردد.
سپس از امام حسين عليه السلام رخصت طلبيد و به ميدان شتافت; مبارزه اى شگفت نمود تا اين كه بر زمين افتاد. اگرچه سراسر وجودش عشق و محبت به امام بود و تنها آرزوى او از اين دنيا, اين بود كه يك بار ديگر نگاهش بر چهره پرمهر ابى عبدالله عليه السلام نقش بندد, اما تصورات پيشين او, كه در پيشگاه حضرت آن را اظهار كرد, به او اجازه نمى دهد كه از ابى عبدالله عليه السلام بخواهد تا بربا لينش حاضر گردد. ولى بر خلاف اين تصورات, مشاهده مى كند كه امام بر بالين او حاضرگشته و دعاى خويش را بدرقه راه آخرتش مى نمايد و مى فرمايد:
((اللهم بيض وجهه, و طيب ريحه واحشره مع الابرار و عرف بينه و بين محمد و آل محمد(7); بارالها! روى او را سفيدگردان و بوى او را خوش كن و بين او و محمد و آل محمد آشنايى و شناسايى ده.))
اكنون او ظهور قرآن ناطق را با ديدگان خويش مشاهده نموده و عزت و افتخار انسانى خويش را در پناه او, متحقق ديده و خويش را در كاروانى از نور مى بيند كه دور از امتيازات مادى و فخر فروشى هاى ناپسند, به سوى كمال انسانى گام مى نهد و در استمرار حركت بلال, جويبر, سلمان و صهيب, خود را با جامعه برين كه اينك رهبرش سيدالشهدا عليه السلام است, رو به رو مى بيند.
ب) روزى امام حسين عليه السلام از كنار جمعى از فقرا گذشت, كه عباى خود را پهن و نان خشكى را بر آن نهاده و مى خوردند. چون آن حضرت را ديدند, او را دعوت كردند, حضرت نزد ايشان نشست و فرمود: اگر اين مال صدقه نبود, آن را مى خوردم. سپس فرمود: برخيزيد به سوى خانه من آييد. آنان را با خود به خانه برد و ميهمان كرد و لباس به آنها هديه كرد و دستور داد تا پول نيز به آنان بدهند.(8)

2. رضا و تسليم

يكى از صفات انسان هاى شايسته و كامل, رضا به مقدرات الهى و تسليم در برابر آن است و آن, عبارت است از ترك اعتراض و انكار در قلب و در ظاهر; بدانسان كه در نزد او فقر و غنا, راحت و رنج, بقا و فنا, عزت و ذلت, مرض و صحت و مرگ و حيات مساوى بوده و ((پسندد آنچه را جانان پسندد)). برخلاف انسان صابر, كه چه بسا در باطن ناخشنود بوده و تنها در ظاهر اعتراضى نمى كند.
در روايتى پيامبر گرامى اسلام(ص) از قول جبرئيل درباره تفسير ((رضا)) فرمودند:
انسان راضى از آقاى خويش ناخشنود نيست; چه از دنيا بهره مند باشد و چه بى بهره, و به عمل اندك بسنده نمى كند.(9)
اين صفتى است كه از اعتقاد عميق به خداوند و حكمت او نشإت مى گيرد; زيرا در اين صورت مى داند كه هيچ يك از حوادث بدون مصلحت نيست و براساس اراده متقن و نظام احسن اداره مى شود.
در بلاهم مى چشم لذات او
مات اويم, مات اويم, مات او
و از سويى ديگر چون دوستدار خداوند متعال است, مقدرات او نيز برايش شيرين و خوشايند خواهد بود.
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
وى عجب من عاشق اين هردو ضد
قرآن كريم مى فرمايد:
(والسابقون الاولون من المهاجرين والانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه)(10)
پيشگامان نخستينى از مهاجران و انصار و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند; خداوند از آنها خشنود گشت و آنها (نيز) از او خشنود شدند.
در آيه ديگر مى فرمايد:
هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند, نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند; هرچند پدران يا خويشاوندان آنها باشند. آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را در صفحه دل هايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت كرده و آنها را در باغهايى از باغهاى بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است; جاودانه در آن مى مانند. (رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون)(11); خدا از آنها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند. آنها ((حزب الله)) اند; بدانيد حزب الله پيروز و رستگارند.
امام حسين عليه السلام نمونه متعالى و كامل اين صفت است و در رفتار و گفتارش, رضايت و تسليم حق موج مى زند. امام صادق عليه السلام سوره والفجر را سوره حسين مى نامد,(12) زيرا كه او جلوه تام و تمام اين آيه است كه مى فرمايد: (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه)(13) آن حضرت همان روح آرامش يافته در سايه ياد خداست كه فرمود: (الابذكر الله تطمئن القلوب)(14) و در حالى به سوى ملكوت اعلى پركشيد كه رضايت و تسليم خويش را با همه وجود به اثبات رساند. در دعاى عرفه مى فرمايد:
((وخرلى فى قضائك و بارك لى فى قدرك حتى لا احب تعجيل ما اخرت ولاتإخير ما عجلت(15); قضا و قدرت را بر من خير و مبارك ساز تا آنچه دير مى خواهى بر من, زودتر دوست ندارم و آنچه زودتر مى خواهى, ديرتر مايل نباشم)).
در جمله اى ديگر مى فرمايد:
((رضا الله رضانا اهل البيت نصبر على بلائه(16); رضايت و خشنودى خدا مورد رضايت ما اهل بيت است و بر بلاى رسيده از جانب او, صبر مى كنيم)).
و در آخرين لحظات عمر شريفش در قتلگاه فرمود:
((رضا بقضائك و تسليما لامرك و لامعبود سواك يا غياث المستغيثين(17); خشنود به قضاى تو و تسليم امر و فرمانت هستم و معبودى غير تو نيست اى فرياد رس فريادجويان!))

3. جوانمردى

جوانمردى خصلتى ارزشمند است كه زيربناى بسيارى از ملكات اخلاقى همانند بخشش, گذشت و دورى از تهمت و خيانت, بوده و موجب مى شود كه فرد حتى در سخت ترين شرايط بر ارزش هاى انسانى و اصول اخلاقى تإكيد ورزد. قرآن كريم در باره اصحاب كهف مى فرمايد: (نحن نقص عليك نبإهم بالحق انهم فتيه آمنوا بربهم و زدناهم هدى)(18); ما داستان آنها را به حق براى تو بازگو مى كنيم. آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم.
در يكى از تفاسير آمده است: ((فتيه)) جمع ((فتى)) به معناى جوان شاداب است; اما از آن جا كه در سن جوانى بدن نيرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است و از نظر جنبه هاى روحى, قلب جوان آماده پذيرش نور حق و كانون محبت, سخاوت, عفو و گذشت است, بسيار مى شود كه كلمه ((فتى و فتوت)) به معناى مجموعه اين صفات به كار مى رود; هر چند سنين بالا باشد; همان گونه كه از كلمه جوانمردى و فتوت در فارسى امروز نيز اين مفاهيم را مى فهميم.(19)
مرحوم طبرسى(ره) نيز مى نويسد: براى اين جوانان تعبير ((فتيه)) به كار برده شده است; زيرا سرچشمه و اصل جوانمردى, ايمان است و بعضى گفته اند: فتوت عبارت از جود و بخشش و خوددارى از اذيت ديگران و ترك شكايت از مشكلات است و بعضى ديگر گفته اند: فتوت پرهيز از گناهان و به كاربستن فضائل اخلاقى و انسانى است.(20)
اين صفت در اهل بيت عليهم السلام به شكل تكامل يافته, متجلى بوده است. در جنگ صفين لشكر معاويه بر اصحاب امام على عليه السلام پيشى جسته و آب فرات را تصرف كرده و آنان را از برداشتن آب باز داشتند. امام خطابه اى ايراد نمود; تإثير حماسى اين خطبه چنان شور و غيرت ايجاد كرد كه در مدت اندكى توانستند دشمن را از شريعه فرات دور كنند. ياران امام على عليه السلام به حضرت گفتند: آنان را از آب محروم كن, چنان كه آنان انجام دادند.
فرمود: نه, بين آنان و فرات را باز كنيد. من از آنچه نادان ها انجام دادند, پرهيز مى كنم. به زودى حكم قرآن را بر آنان عرضه مى داريم و آنان را به سوى هدايت فرا مى خوانيم. اگر قبول كردند, چه خوب و اگر امتناع كردند, به خواست خدا تيزى شمشير از اين كار, بى نياز خواهد ساخت.(21)
اين همان اصل آزادگى و جوانمردى است كه با دشمن نيز بر اساس ارزش هاى والاى الهى و انسانى برخورد مى كند.
امام حسين عليه السلام نيز همانند مولى الموحدين بود. در تاريخ نهضت آن حضرت, مى خوانيم: زمانى كه به منزل ((شراف)) رسيدند, در موقع حركت به هنگام سحرگاهان دستور داد تا جوانان آب بسيار بردارند. پس از نصف روز حركت به سپاه حر برخورد كردند. حضرت وقتى آثار تشنگى را در لشكريان ديد, به اصحاب دستور داد تا آنها و اسب هاىشان را سيراب سازند. على ابن طعان محاربى مى گويد:
من آخر كسى بودم از لشكر حر كه آن جا رسيدم و تشنگى بر من و اسبم بسيار غلبه كرده بود. حضرت به من فرمود كه شترى را كه آب, بار اوست بخوابانم. شتر را خوابانيدم. به من فرمود: آب بياشام. مشك آب را گرفتم, ولى آب از دهن مشك مى ريخت. فرمود لب مشك را برگردان. من نتوانستم; خود آن بزرگوار برخاست و لب مشك را برگرداند و مرا سيراب ساخت.(22)
در كلمات آن حضرت نيز اين اصل, درخششى دارد; امام در يكى از سخنان خويش مى فرمايد:
((ان جميع ما طلعت عليه الشمس فى مشارق الارض و مغاربها بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولى من اوليإ الله و اهل المعرفه بحق الله كفىء الظلال... الاحر يدع هذه اللماظه لاهلها; تمامى آنچه كه خورشيد بر آن مى تابد, در مشرق و مغرب زمين و دريا و خشكى و دشت و كوه, نزد ولى خدا و اهل معرفت به حق خداوند, چون سايه اى بيش نيست. آيا آزادمردى پيدا نمى شود كه از غذاى باقى مانده لاى دندان ها دست بردارد؟)) در اين جا حضرت با تعبير ((لماظه)) كمال بى اعتنايى خويش را به دنيا و مظاهر آن اعلام مى دارد و سپس مى فرمايد:
براى شما جز بهشت بهايى نيست; خود را به غير بهشت نفروشيد كه هركس از خدا به دنيا راضى شود, به چيز پستى راضى گشته است.(23)
جمله اى كه حضرت بر بالين حر فرمود, تإكيد بر همين اصل است. زمانى كه اصحاب بدن خونين او را به حضور ابى عبدالله عليه السلام آوردند و او آخرين لحظات عمر خويش را سپرى مى كرد, در حالى كه امام دست به صورت حر مى كشيد, فرمود: تو آزاده اى همان گونه كه مادرت نام نهاد. تو آزاده دنيا و آزاده آخرت هستى.
در جملاتى ديگر مى فرمايد: ((والله لا اعطيكم بيدى اعطإ الذليل و لا اقر لكم اقرار العبيد(24); به خدا سوگند! دست ذلت به سوى شما دراز نخواهم كرد و چون بندگان, تسليم شما نخواهم شد)).
((الا ان الدعى ابن الدعى قد ركزببين اثنتين بين القله (السله) و الذله و هيهات ما آخذ الدنيه... و انوف حميه و نفوس ابيه لا تو ثر مصارع اللئام على مصارع الكرام(25); زنا زاده پسر زنا زاده مرا بين دو كار مخير گذاشته: مبارزه با كمى اصحاب و يا ذلت; هيهات, من پستى و ذلت را انتخاب نخواهم كرد. انسان هاى غيرتمند و روح هاى با عزت, مكان هاى ذلت و پستى را بر جايگاه كرامت و عزت ترجيح نخواهند داد)).
در سخنى ديگر فرمود:
((انى لا ارى الموت الا سعاده و لا الحيوه مع الظالمين الا برما(26); من مردن را براى خويش سعادت و زندگى با ستمگران را مايه ملامت و سرزنش مى بينم)).
در اين زمينه, كلمات بسيارى از آن حضرت به ما رسيده است كه مى تواند براى همه عاشقان و انسان هاى آزاده و جوانمرد, الگو باشد.

4. شجاعت

شجاعت حد اعتدال روحيه تهور و ترس, موجب صيانت از اعتقادات, جان و مال است, و مانع تسلط ستمگران مى شود. آرامش نفس, عزت, منزلت و نام نيك, از ديگر آثار شجاعت است. قرآن كريم انسان هاى برخوردار از اين صفت را مى ستايد و مى فرمايد:
(الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله)(27); آنان (پيامبران پيشين) كسانى بودند كه تبليغ رسالت هاى الهى را مى كردند و (تنها) از او مى ترسيدند واز هيچ كس جز خدا بيم نداشتند و همين بس كه خداوند, حسابگر است.
خداوند در باره جنگجويان احد كه هنوز زخم هاى آنان التيام نيافته بود و به سوى سرزمين ((حمرإ الاسد)) حركت كردند, مى فرمايد:
آنان كسانى بودند كه (بعضى از مردم) به آنها گفتند: مردم (لشكر دشمن) براى حمله به شما اجتماع كرده اند, از آنها بترسيد; اما اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى ماست.(28)
در آيه ديگر آمده است:
(فلاتخشوا الناس واخشون)(29); از مردم نهراسيد و از من بترسيد. و انسان هاى ترسو را مذمت مى كند و مى فرمايد:
آيا نديدى كسانى را كه (در مكه) به آنها گفته شد: (فعلا) دست از جهاد بداريد و نماز را بر پا كنيد و زكات بپردازيد. (اما آنها از اين دستور ناراحت بودند) ولى هنگامى كه (در مدينه) فرمان جهاد به آنها داده شد, جمعى از آنان از مردم مى ترسيدند, همان گونه كه از خدا مى ترسند, بلكه بيشتر و گفتند: پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرر داشتى؟ چرا اين فرمان را اندكى به تإخير نينداختى؟(30)
اهل بيت عليهم السلام تمثل دل انگيز صفت شجاعت بوده و در زندگى و سيره عملى خويش ثابت كرده اند كه از هيچ قدرتى غير خداوند, هراسى ندارند. امام على عليه السلام مى فرمايد:
به خدا سوگند! اگر تمام عرب ها براى جنگ بامن همداستان شوند, من پشت نخواهم كرد.(31)
امام زين العابدين عليه السلام در خطبه اى كه در مسجد شام ايراد نمود, فرمود:
به ما اهل بيت, شش صفت عطا شده است: دانش, بردبارى, سخاوت, فصاحت, شجاعت و محبت در دل هاى مومنان.(32)
براى بعضى از اين بزرگواران موقعيت هايى پيش آمده است كه اين صفت, ظهور بيشترى داشته است. ((كربلا)) يكى از اين موقعيت هاست. فردى از راويان دشمن مى گويد:
((والله ما رإيت مكثورا قط قد قتل اهل بيته و ولده و اصحابه اربط جإشا منه(33); به خدا سوگند كه دل شكسته اى اين چنينى كه تمام اصحاب و اهل بيت و فرزندانش كشته شده باشد و اين گونه برخوردار از قوت قلب باشد, نديده ام)).
و زمانى كه حضرت جنگ تن به تن را آغاز كرد, هريك از نيروهاى دشمن را كه در مقابل او قرار مى گرفت, به هلاكت مى رساند. عمربن سعد كه احساس كرد كسى را ياراى هماوردى او نيست, بر سپاهيان خويش نهيب زد كه: واى بر شما! آيا مى دانيد با چه كسى جنگ مى كنيد؟ اين, فرزند آن پدرى است كه شجاعان عرب و دليران آنان را به هلاكت رسانده است. روح على در پيكر اوست. كه در اين زمان از هر طرف به امام هجوم آوردند.(34)
شجاعت ابى عبدالله عليه السلام به گونه اى است كه حتى مورخان غير مسلمان را تحت تإثير قرار داده است و در باره آن سخن گفته اند. يكى از آنها ((جيمز كارگرن)) هندو مسلك است كه محدث نورى در كتاب ((لولو و مرجان)) كلام او را نقل نموده است. وى در آغاز مى گويد: مثل مشهور است كه ((دواى يكى, دو باشد)); يعنى از آدم تنها كار برنمىآيد, مگر دومى برايش مدد كار باشد. مبالغه بالاتر اين كه در حق كسى گفته شود كه دشمن, او را از چهار طرف احاطه كرده است; ولى حسين عليه السلام و يارانش را هشت قسم دشمن محاصره نموده بود و در عين حال, ثابت قدمى خويش را از دست ندادند. سپس هشت نوع دشمن را چنين مى شمارد:
از چهار طرف, ده هزار فوج يزيد بود كه بارش نيزه و تيرشان مثل بادهاى تيره, طوفان ظلمت برانگيخته بود. دشمن پنجم, گرمى و حرارت آفتاب عرب بود كه گفته اند: ((تمازت و گرمى عرب, غير از عرب يافت نمى توان شد)). دشمن ششم, ريگ تفتيده ميدان كربلا بود كه در گرماى آفتاب شعله زن و مانند خاكستر تنور گرم, سوزنده و آتش افكن بود; بلكه درياى قهارى بود كه حباب هايش آبله هاى پاى بنى فاطمه بودند. دو دشمن ديگر كه از همه ظالم تر بود, تشنگى و گرسنگى بود كه مثل سربازان دشمن باز ساعتى جدا نبودند. خواهش و آرزوى اين دو دشمن همان وقت كم مى شد كه زبان ها از تشنگى چاك چاك مى گرديد. پس كسانى كه در چنين معركه, هزارها كافر را مقابله كرده باشند, نهايت شجاعت براى ايشان مى باشد.
محدث نورى پس از نقل اين كلام, مى نويسد: سزاوار است كه در ستايش او, گفته شود: ((به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را)) كه با امور محسوسه و معلومه, اشجعيت آن حضرت, بلكه ساير انصار را بر تمام شجاعان روزگار ثابت كرد.(35)
امام جواد عليه السلام از پدران خويش حالت امام حسين عليه السلام و ياران خاص وى را پس از سخت شدن كارزار, اين چنين نقل مى كند:
((و كان الحسين عليه السلام و بعض من معه من خصائصه تشرق الوانهم و تهدئى جوارحهم وتسكن نفوسهم فقال بعضهم لبعض انظروا لايبالى بالموت)).(36)
حسين عليه السلام و ياران مخصوص وى چهره هايشان مى درخشيد و اعضا و جوارح آنها ساكن و آرام و روحشان استوار و با آرامش بود. سپس هريك به ديگرى مى گفت: نگاه كنيد كه چگونه از مرگ باكى نداشته و بدان اعتنا نمى كند.
سلام و صلوات خدا بر سيدالشهدإ عليه السلام در آن هنگام كه متولد شد و جبرئيل و ملائك تبريك گويان به استقبالش شتافتند و آن هنگام كه مقام وصايت را عهده دار گشت و آن زمان كه با چهره برافروخته به سوى لقاى حق شتافت و جهان را شيفته صفات زيباى خويش نمود و ((كوثر ولايت)) را در نسل خويش تداوم بخشيد.

پى نوشت ها:

1 ـ ميزان الحكمه, ج 9, ص 321, باب النبوه.
2 ـ بحارالانوار, ج 44, ص 194, به نقل از مناقب, ج 4, ص 73 و 75.
3 ـ كهف / 28.
4 ـ مجمع البيان, ج 3, ذيل آيه.
5 ـ هود / 27 و 28.
6 ـ بقره / 247.
7 ـ بحارالانوار, ج 45, ص 22 و 23.
8 ـ همان, ج 44, ص 191.
9 ـ ميزان الحكمه, ج 4, ص 145, باب الرضا.
10 ـ توبه / 100.
11 ـ مجادله / 22.
12 ـ مجمع البيان, ج 9 و 10, ذيل سوره والفجر و تفسير صافى, ج 2, ص 818.
13 ـ والفجر / 27 و 28.
14 ـ رعد / 28.
15 ـ مفاتيح الجنان, دعاى عرفه.
16 ـ بحارالانوار, ج 44, ص 367.
17 ـ مقتل الحسين, مقرم, ص 357.
18 ـ كهف / 13.
19 ـ تفسير نمونه, ج 12, ص 360.
20 ـ مجمع البيان, ذيل آيه.
21 ـ بحارالانوار, ج 32, ص 443, به نقل از كتاب وقعه صفين, نصربن مزاحم.
22 ـ ارشاد مفيد, ص 207 و 208.
23 ـ انوارالبهيه, ص 45.
24 ـ بحارالانوار, ج 45, ص 6.
25 ـ همان, ص 9.
26 ـ تحف العقول, ص 176 و تاريخ طبرى, ج 6, ص 229.
27 ـ احزاب / 39.
28 ـ آل عمران / 173.
29 ـ مائده / 44.
30 ـ نسإ / 77.
31 ـ نهج البلاغه, فيض الاسلام, نامه 45, ص 971.
32 ـ بحارالانوار, ج 45, ص 138.
33 ـ تاريخ طبرى, ج 6, ص 259.
34 ـ بحارالانوار, ج 45, ص 50 و 51.
35 ـ لولو و مرجان, ص 196 ـ 198.
36 ـ بحارالانوار, ج 44, ص 297, به نقل از معانى الاخبار, ص 288, باب معنى الموت.

مقالات مشابه

اقامه عزا برای امام حسین (ع) از منظر قرآن

نام نشریهپژوهش نامه معارف حسینی

نام نویسندهسیده‎فاطمه حسینی, نیره پورحمزه خردمرزی

فهم وتحلیل روایات تأویل آیه «کهیعص» به واقعه کربلا

نام نشریهمطالعات فهم حدیث

نام نویسندهسیدعلی‌اکبر ربیع نتاج, سیدمرتضی حسینی امین

گونه شناسی روایات تفسیری در فضیلت امام حسین علیه السلام

نام نشریهحدبث حوزه

نام نویسندهسیدمحسن موسوی, میثم خلیلی

رابطه معنایی سوره مبارکه فجر با قیام عاشورا

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهایران اسدی, روح‌الله افضلی گروه